دانلود رمان آن دیگری… آیه عبادی دختری تنها سر از شرکت مردی جذاب و خشن درمی آورد و بیخبر دل به اویی میبیند. امیرسالار از این فرصت استفاده می کند تا انتقام خیانتی را که سال ها پیش دیده را از او بگیرد…
به خانه که رسیدم، جلوی آیینه ایستادم و خودم را برنداز کردم. چی کم داشتم که اون لعنتی رو به من ترجیح داد.
خشم تلنبار شده ام فریادی شد که همزمان با ریختن ادکلن های روی میز حنجره ام بیرون زد.
لبه تخت نشستم و کراوات را شل کردم. گر گرفتگی ام از فعال شدن هورمون هایم نبود. هر چند که من هم مرد بودم. اما اسیر نبودم.
از عصبانیت بود. از خودم عصبانی بودم که یک موقع ای برای داشتنش حاضر بودم از خودمم هم بگذرم. از اینکه چرا یک زمانی ادعای عاشقیش را می کردم.
مگر چند سالم بود که این طور از او و دوست دوران کودکی ام رکب خوردم. طوری قلبم را سیاه کرده بود که هیچ دختری در این سال ها نتوانسته بود دل و قلبم را بلرزاند.
افسار دلم را به دست گرفته بودم و دور قلبم را حصار کشیدم تا سمت هیچ جنس مخالفی نرود.
دوش آب سرد هم حالم را بهتر نکرد. به سمت کمد مخصوص نوشیدنی ها رفتم. امشب باید خودم را غرق می کردم تا از مرز دیوانگی فاصله بگیرم.
معده ام به سوزش افتاد اما بازهم ادامه دادم. باید از این دنیای هوشیاری فاصله می گرفتم. اما خاطرات گذشته که روحم را زخمی کرده بود در گیجی رهایم نکرد.
همانجا روی تخت با بی حالی دراز کشیدم و خوابم برد. با سر درد وحشتناکی از خواب بیدار شدم، اولین قدم را که برداشتم سوزش وحشتناکی کف پایم حس کردم و فریاد از روی دردم بلند شد.
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید