دانلود رمان الهه شرقی… درباره ی دختری هستش که یه بار ازدواج کرده و از شوهرش جدا شده و بعد از مدتی به خارج میره و اونجا با به پسری آشنا میشه و…
توقف هواپيما كه كامل شد، كمربندش را باز كرد. حدود پنج ساعت پرواز، خسته و كلافه اش كرده بود.
كيف دستي اش را برداشت و وقتي از جا برخاست، از پنجره نگاهي به فرودگاه بزرگ اورلي انداخت و بي اختيار ياد
آخرين لحظات در فرودگاه مهر آباد افتاد و چشمانش از اشك لبريز شدند. وقتي مقابل در خروجي رسيد، كريدور
متحركي را ديد كه به دهانه ي خروجي هواپيما وصل گرديده بود. آهسته قدم به داخل كريدوري نهاد كه انتهاي آن به محل بازرسي فرودگاه مي رسيد.
برگه پذيرش و پاسپورتش را در دست گرفت. فرمي را هم كه در هواپيما گرفته بود و پر كرده بود ضميمه آنها كرد و به سوي قسمت كنترل گذرنامه به راه افتاد. نوبتش كه رسيد،
افسر گمرك كه مرد جواني با صورت اصلاح كرده و لباسي مرتب بود، به رويش لبخند زد و گفت: – Bonsoir (شب بخير)
كيميا با ترديد به مرد نگاه كرد. اين آغاز سفر بود و اين بار زبان و لهجه فرانسوي به نظرش هيچ دلچسب نيامد.
با بي حوصلگي و حركت سر، پاسخ مأمور را داد و مداركش را به دست او سپرد. مأمور گمرك نگاهي به كیمیا و
نگاهي به گذرنامه كرد و چند لحظه اي را هم صرف بررسي بقيه مدارك كرد و در حالي كه به كيميا لبخند مي زد، مداركش را مهر كرد
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید