دانلود رمان بلوط pdf راز س رایگان
📖 نام رمان: بلوط
✍️ نویسنده: راز س
📜 ژانر: عاشقانه
📥 فرمت: PDF
📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، کامپیوتر، آیفون و…
رمان بلوط، کمیل بازرگان، تنها پسر خاندان بازرگان، چند سال پیش برای انجام مأموریتی از سوی خانوادهاش به مالزی فرستاده شد. حالا او پس از سالها به دهکده بازگشته تا وظیفهای را که بر عهده دارد، به انجام برساند. اما سرنوشت او را در مسیری متفاوت قرار میدهد.
در این میان، لیلا، دختری زیبا و باهوش که در امور دهکده نقش مهمی دارد، به زندگی کمیل وارد میشود. کمیل میان وظایف خانوادگی و احساسی که به لیلا دارد، گرفتار میشود. آیا او میتواند میان عشق و مسئولیت، تصمیم درستی بگیرد؟
خودش را کمی جلو کشید. سرش را به سمت شانهی پرتویی خم کرد و گفت:
مگه میشه یه عشقو فراموش کرد؟
پرتویی بدون آنکه خود را عقب بکشد، کمی سرش را بالا داد. قدش از او کوتاهتر بود. نگاهش به نگاه صونا توفیق فام که خیره به آنها ایستاده بود، گره خورد. درست در همان لحظه که دستی را روی بازویش حس کرد. قبل از اینکه بتواند سر بچرخاند، پرتویی زیر گوشش زمزمه کرد:
فقط مراقب باش مجنون نشی.
قبل از اینکه سرش را به آن سمت بچرخاند، پرتویی تنهایش گذاشت. روی پاشنهی پا چرخید و به رفتن او خیره شد که صدایی بسیار نزدیک گفت:
تحسینبرانگیزه، نه؟
متعجب به سمت رحمانی برگشت. رحمانی سرش را عقب کشید و موهای بستهشدهاش پشت سرش تاب خورد. ابروهایش را بالا کشید و گفت:
چی تحسینبرانگیزه؟
رحمانی قدمی به سمت راست برداشت، نگاهش را به نقطهای دوخت و گفت:
دخترم…
چشمانش گرد شد و متعجب لب زد:
دخترتون؟
رحمانی سرش را به تأیید تکان داد. آفتاب پرتویی… لبهایش از هم جدا شد و با ابروهای گرهخورده در هم، گیج شده پرسید:
آفتاب پرتویی دخترتونه؟!
نمیدونستی؟ کمتر کسیه که تو این عرصه باشه و ندونه.
به عقب برگشت، خیره شد به آفتاب پرتویی… مطمئناً عکسی از دختر رحمانی دیده بود. دختر توی عکس هیچ شباهتی به این زن مغرور مقابلش نداشت. به سمت رحمانی برگشت و گفت:
ولی فامیلیش رحمانیه…
رحمانی با نفس عمیقی پاسخ داد:
از من متنفره…
ناباورانه چرخید و به نیمرخ رحمانی زل زد. رحمانی با این نگاه سخت و جدیاش… با مهربانیهای خاص خودش… رحمانی شوخی میکرد؟ آن عکس هیچ شباهتی به آفتاب پرتویی نداشت. نام فامیلیاش هم همینطور… نفرت از رحمانی هم به نظر خندهدار میرسید.
چطور ممکن بود؟
به خنده باشه؟ افتاد. شوخی جذابی بود. با جدیت گفت:
باورت نمیشه؟
دستش را مقابل دهانش گرفت:
اگه دخترتونه، چرا باید ازتون متنفر باشه؟! اصلاً شوخی خوبی نیست.
مطمئناً یک شوخی بود. او اشتباه نکرده بود. آفتاب پرتویی یک دختر جوان متکی به خود نبود. او متکی به مردهایی بود که همراهش بودند… قطعاً همینطور بود.
چشم چرخاند. رحمانی با صدای آهستهای زمزمه کرد:
چون فکر میکنه قاتلم…
لبخندش ناگهان خشک شد. گویا یخ زده باشد. جملهای که رحمانی به زبان آورده بود را در ذهن بارها و بارها تکرار کرد. سر برداشت و خیره به صورت رحمانی سکوت کرد.
چنین چیزی ممکن بود؟ قتل؟! قاتل؟ دختر… پدر…!
اگر نویسنده از انتشار رمان بلوط در سایت ما ناراضی باشد، میتواند درخواست حذف را ثبت کند.
اگر به داستانهای عاشقانه و پرکشش علاقه دارید، پیشنهاد میکنیم این رمان را خریداری کنید و از خواندن نسخه کامل آن لذت ببرید!
📖 نام رمان: بلوط
✍️ نویسنده: راز س
📜 ژانر: عاشقانه
📥 فرمت: PDF
📱 مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، کامپیوتر، آیفون و...
رمان بلوط، کمیل بازرگان، تنها پسر خاندان بازرگان، چند سال پیش برای انجام مأموریتی از سوی خانوادهاش به مالزی فرستاده شد. حالا او پس از سالها به دهکده بازگشته تا وظیفهای را که بر عهده دارد، به انجام برساند. اما سرنوشت او را در مسیری متفاوت قرار میدهد.
در این میان، لیلا، دختری زیبا و باهوش که در امور دهکده نقش مهمی دارد، به زندگی کمیل وارد میشود. کمیل میان وظایف خانوادگی و احساسی که به لیلا دارد، گرفتار میشود. آیا او میتواند میان عشق و مسئولیت، تصمیم درستی بگیرد؟