دانلود رمان تابوت ماه از آیدا باقری با لینک مستقیم
اگر به دنبال یک رمان اجتماعی با تم عاشقانه و انتقامی هستید که شخصیتپردازی قوی، پیچشهای داستانی و درونمایهای عمیق داشته باشد، رمان تابوت ماه اثر آیدا باقری یکی از بهترین انتخابها برای شماست. این داستان با روایت متفاوت و قلمی پخته، تصویری از عاطفه، انتقام، سکوت و تصمیمهای پرهزینه را ترسیم میکند. تجربهی خواندن این رمان، مثل قدم زدن روی طنابی باریک میان عشق و تنفر است…
نام رمان: تابوت ماه
نویسنده: آیدا باقری
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، انتقامی
فرمت رمان: PDF
مدت زمان تقریبی مطالعه: ۱۵۲۴
مناسب برای: گوشی، تبلت، لپتاپ، کامپیوتر، آیفون
سرگرد هامون شریعتی که تجربهی تلخ شکست را در زندگیاش دارد، از ایلار دخترعمویش خواستگاری میکند و ایلار، دختری که مجبور میشود این خواستگاری را بپذیرد، اما…
این اما شروع مسیری پر از تردید، تصمیمات سخت، و چالشهاییست که نهتنها زندگی او بلکه اطرافیانش را دگرگون خواهد کرد.
تابوت یخ
ساعت مرگ
گرگ و میش ذهنم
جای خالی تو
او و سایههایش
_ اون برای من فقط یه پسرعموئه، یه برادر، این کاراشم بخاطر حس مسئولیت نه چیز دیگه. اون حس مسئولیت بخوره تو سرِ…
در حالی که به زور جلوی خندم رو میگیرم، نمیذارم بیشتر از این ادامه بده و جواب میدم
_بس کن دیگه سحر، حالا هر چی، بهتره کفشهای اسپرت بپوشی که قرار کلی پیادهروی کنیم چون من از کسی ماشین نمیگیرم.
درو باز میکنم و خندهای که به زور داشتم جلوشو میگرفتم خودش از بین میره، خشک میشم ولی هنوز صدای سحر رو میشنوم که میگه:
_گوش کن آیالر به جون سعید ماشین آوردی که آوردی، نیاری باهات هیچ جایی نمیام شوخی نمیکنم، فهمیدی یا نه؟ الو؟
شده تا حالا بیدلیل از کسی بترسی و ازش حساب ببری؟ هامون دقیقا جزو همون آدماییـه که با دیدنش یا حتی شنیدن صداش ناخودآگاه بهش احترام میذاری و در مقابلش ساکت میشی؛
چیزی نمیگم، یعنی نمیتونم اصلا چیزی بگم، خشک نگاه میکنم به خندهی یهوری هامونی که اونم با تفریح و لذت به منِ مسخ شده زل زده، و این وسط صدای بلند سحر که هی الو الو میگه:
_جوابشو بده، کشت خودشو.
خجالتزده سلامی میکنم و با گفتن «باشه» بدون اینکه به سحر فرصت حرف زدن بدم، تماس رو قطع میکنم.
با اجازهای میگم و میخوام که از کنارش سریع رد بشم، ولی اون با گرفتن گوشهی چادرم مانع میشه.
_کجا به سلامتی؟
سعی میکنم خونسردیم رو حفظ کنم، و توی ذهنم به خودم میگم (اون چیزی نشنیده، نگران نباش.) با همین فکر، احساس خوبی پیدا میکنم و با لبخندی ظاهری جواب میدم:
_با دوستم سحر قرار داریم، باید جایی برم.
و آرومتر میگم «خداحافظ» و راه میافتم که اون هم دنبالم میاد، متعجب به عقب برمیگردم که با تکون دادن سرش میپرسه چیه؟
میایستم و میپرسم:
_جایی میرین؟ من فکر کردم میخواین به زنعمو سر بزنین.
ولی اون همونطور خونسرد، در حالی که به طرف ماشینش میرفت جواب داد:
_نه جایی نمیرم، فقط چند تا بسته تو ماشینِ که لازم دارم، اونارو برمیدارم.
و همزمان خم میشه و از صندلی پشت چند تا پرونده و نایلون رو برمیداره…
در صورتی که نویسنده محترم آیدا باقری نسبت به انتشار این رمان در این سایت رضایت ندارند، لطفاً از طریق بخش تماس با ما یا ثبت گزارش اطلاع دهند تا در سریعترین زمان ممکن حذف گردد. به حقوق معنوی نویسندگان متعهد هستیم.
اگر از این رمان لذت بردید، نسخه اصلی را تهیه کرده و از نویسندهی ایرانی حمایت کنید. خرید نسخه قانونی بهترین راه برای زنده نگهداشتن دنیای ادبیات فارسی است.
حتماً پس از مطالعه، نظر خود را در بخش دیدگاهها ثبت کنید. نظرات شما به بهتر دیدهشدن نویسنده و رمان کمک خواهد کرد.
سرگرد هامون شریعتی که تجربهی تلخ شکست را در زندگیاش دارد، از ایلار دخترعمویش خواستگاری میکند و ایلار، دختری که مجبور میشود این خواستگاری را بپذیرد، اما...
این اما شروع مسیری پر از تردید، تصمیمات سخت، و چالشهاییست که نهتنها زندگی او بلکه اطرافیانش را دگرگون خواهد کرد.