دانلود رمان زرنگار از هانا با لینک مستقیم
مشخصات رمان:
شاه میداس من را نجات داد. او مرا از فقر و بدبختی بیرون کشید و به جایگاهی رفیع رساند. او مرا “گرانبهایش” مینامد، محبوبهاش. من زنی هستم که او با لمس طلاییاش مرا به طلا بدل کرد تا به همگان نشان دهد که به او تعلق دارم و تا قدرتش را به رخ بکشد. او به من امنیت بخشید و من قلبم را به او دادم. و اگرچه از کاخ بیرون نمیروم، در امن و امان هستم… تا زمانی که جنگ به قلمرو میرسد و یک معامله شوم سر میگیرد.
ناگهان، اعتمادم فرو میریزد و عشقم به چالش کشیده میشود. آنگاه درمییابم که شاید تمام آنچه دربارهی میداس میدانستم، اشتباه بوده است. این میلههایی که مرا در خود محبوس کردهاند، هرچند از طلا ساخته شدهاند، اما همچنان یک قفس هستند. و هیولاهایی که در بیرون، در انتظارند، ممکن است آرزو کنم که ای کاش هیچگاه آنجا را ترک نکرده بودم.
داستان رمان زرنگار یک رمان جذاب و پرکشش است که شما را به دنیایی از عشق، خیانت، قدرت و رهایی میبرد. این رمان با ترکیبی از عناصر فانتزی و رمانس، داستانی گیرا و فراموشنشدنی را خلق میکند. اگر به دنبال یک رمان هستید که شما را تا آخرین صفحه درگیر خود کند و احساسات مختلفی را در شما برانگیزد، “زرنگار” انتخابی ایدهآل است.
در صورتی که نویسنده محترم، خانم هانا، از انتشار رمان “زرنگار” در این وبسایت ناراضی باشد، میتواند درخواست حذف اثر خود را از طریق راههای ارتباطی موجود در وبسایت (ایمیل، فرم تماس و…) ارسال نماید. درخواست ایشان در اسرع وقت بررسی و رمان از وبسایت حذف خواهد شد.
شما میتوانید با خرید رمان زرنگار از نویسنده حمایت کنید و از زحمات ایشان قدردانی نمایید. با خرید این رمان، شما نه تنها از یک داستان جذاب و خواندنی لذت میبرید، بلکه به نویسنده کمک میکنید تا آثار بیشتری خلق کند و داستانهای بیشتری را با شما به اشتراک بگذارد.
ما مشتاقانه منتظر شنیدن نظرات شما دربارهی رمان “زرنگار” هستیم. پس از مطالعه رمان، نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود را در بخش کامنتها با ما به اشتراک بگذارید. همچنین میتوانید با سایر خوانندگان دربارهی داستان، شخصیتها و پایان رمان به بحث و تبادل نظر بپردازید. نظرات شما برای ما ارزشمند است و به ما در بهبود کیفیت خدمات و معرفی آثار بهتر کمک میکند.
مشخصات رمان:
شاه میداس من را نجات داد. او مرا از فقر و بدبختی بیرون کشید و به جایگاهی رفیع رساند. او مرا “گرانبهایش” مینامد، محبوبهاش. من زنی هستم که او با لمس طلاییاش مرا به طلا بدل کرد تا به همگان نشان دهد که به او تعلق دارم و تا قدرتش را به رخ بکشد. او به من امنیت بخشید و من قلبم را به او دادم. و اگرچه از کاخ بیرون نمیروم، در امن و امان هستم… تا زمانی که جنگ به قلمرو میرسد و یک معامله شوم سر میگیرد.
ناگهان، اعتمادم فرو میریزد و عشقم به چالش کشیده میشود. آنگاه درمییابم که شاید تمام آنچه دربارهی میداس میدانستم، اشتباه بوده است. این میلههایی که مرا در خود محبوس کردهاند، هرچند از طلا ساخته شدهاند، اما همچنان یک قفس هستند. و هیولاهایی که در بیرون، در انتظارند، ممکن است آرزو کنم که ای کاش هیچگاه آنجا را ترک نکرده بودم.