دانلود رمان زندگی نه چندان عالی من به قلم سوفی کینسلا با لینک مستقیم
رمان زندگی نه چندان عالی من نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، خانوادگی، رئال، هیجانی
تعداد صفحات : 417
رمان زندگی نه چندان عالی من، زندگي كيتي برنر عالي است؛ آپارتماني در لندن، و پستهاي اينستاگرامي خيلي باحال. خب، واقعيت اين است كه او در اتاق اجارهاي كوچكي زندگي ميكند كه حتي كمد هم در آن جا نميشود، هر روز رفت و آمد وحشتناكي را تا محل كارش طي ميكند، شغل اداري دونپايهاي دارد، و در واقع آن زندگياي كه در اينستاگرام به اشتراك ميگذارد، زندگي خودش نيست. اما يك روز روياهايش به حقيقت خواهد پيوست، اينطور نيست؟
تا اين كه اين زندگي نه چندان عالي با اخراج شدن او از سوي رئيس بسيار موفقش، ديميتر، از هم ميپاشد. تمام آرزوهاي كيتي نقش بر آب ميشوند. او به ناچار به خانهاش در سامرست نقل مكان و در كسب و كار طبيعتگردي مجلل به پدرش كمك ميكند. سپس ديميتر و خانوادهاش براي تعطيلات جا رزرو ميكنند، و كيتي فرصتي كه بايد را مييابد…
رمان زندگی نه چندان عالی من
یک دفعه تمام دلسوزی ای که نسبت به او داشتم به کلی از بین میرود چرا باید این قدر خودنما باشد؟ مؤدبانه میگویم عالی است خوشحالم که برایت اثربخش بوده. دیمیتر را به سمت کشتزار بر می گردانم و همین طور که میرویم پوستش را بررسی میکنم دو بار دیگر هم کت را به او تعارف میکنم اما او رد میکند.
عجب کله شقی است. دارم دروازه الم فیلد را میبندم که دیمیتر رئیس گونه میگوید حالا میخواستم یک چیزی بگویم من گرانولای خانگیتان را دوست داشتم اما واقعاً فکر میکنم باید دانه چیا هم داشته باشد. فقط یک پیشنهاد است. یا مثلاً دانه های چربی سوز گوجی بری. به او خاطرنشان میکنم که گوجی بری دارد اما دیمیتر گوش نمی کند.
«یا اسم آن دانه های جدید چیست؟» چینی به ابروهایش می اندازد آن دانه های جدید بسیار مقوی شاید اینجا از آنها پیدا نشود. لبخندی ترحم انگیز و مهربانانه میزند و احساس میکنم دارم حالتی تدافعی به خودم میگیرم. نه البته که نه چطور میتوانیم در این دشت و صحرا از آن دانه های لازم پیدا کنیم در حالی که خودمان از آن دانه ها پرورش می دهیم؟ شاید پیدا نشود به زور لبخندی مؤدبانه میزنم برویم سراغ فعالیت بعدی.
در مسیرمان به سمت اصطبل ها می گذارم. دیمیتر لباس هایش را عوض کند و وقتی گمان میکند او را نگاه نمی کنم میبینم دارد بدترین تکه های گل را از صورتش پاک می کند. بعد هم پافشاری می کند که میخواهد ایمیل هایش را بررسی کند.
همین طور که دارد پیام هایش را بالاوپایین می کند مغرورانه میگوید کار من یک چیزی به اسم برند سازی است. و من در جواب مؤدبانه لبخند میزنم. برندسازی بله برندسازی را یادم هست.
«خب، تمام شد.» گوشی اش را کنار می گذارد و با حالت رئیسانه اش رو به من میکند. «برویم سمت اصطبل ها. کلمه اصطبل ها برای جایی که قرار است برویم کمی باشکوه است چون فقط چهار اتاقک اسب درب و داغون یک انبار زین و برگ و فقط یک اسب داریم کارلو را همیشه داشته ایم. اسب پاکوتاه بسیار بزرگی است و پدر همیشه تهدید میکند که میخواهد از دست آن خلاص شود، اما بعد نمی تواند خود را وادار به این کار کند چون حقیقت این است که همه ما بسیار دوستش داریم.