دانلود رمان غمزه های کشندهی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به قلم گلناز فرخ نیا با لینک مستقیم
دانلود رمان غمزه های کشندهی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ… من یک سفیدِ ناب و بیآلایش بودم؛ سفیدی که چشمهایش به دنبالهی رنگینکمان خیره مانده بود و در تبوتاب تجربهی هیجانانگیز رنگهای زنده و تند میسوخت. اما تو با سیاه قلم وجودت، چنان عمیق بر صفحهی جانم نقش زدی که دیگر جادوی هیچ رنگی بر من اثر نکرد. از آن پس، من تبدیل به قاتل رنگها شدم؛ قاتلی که پیش از نابودی، شیفته و مسحور غمزههای کشندهی رنگها میشد، و این درد، دردی اندک نبود…
پشت یک ماشین عجیبی نشستهایم که احساس میکنم شبیه به ماشینهای تشریفاتی است؛
چشمبندم آنقدر محکم است که حتی سایهای را نمیبینم، اما از گوشهی سمت راست چشمم که نزدیک پنجره است، حرکت را حس میکنم.
ماشین را شخص سومی میراند، چرا که بهراد کنارم، سمت چپ نشسته است و دارد به منی که درگیر یک اشتباه بزرگ شدهام، دیکته میکند که باید چه بگویم و چه کار کنم.
-کاری میکنی که دو جنبه داشته باشد، به کیوان میگویی وقتی دنبال مریضهاش افتاده بودی با یه پسری آشنا شدی که گفته سه سری اطلاعات از کیوان داره و بهت اصرار کرده دیشب باید بیای دم همون ساختمان تا برات تعریف کنه.
تو هم، چون از طرف خوشت اومده بودی میری، نه برای تحقیق از کیوان.
آدرس هم درست میگویی، چون اگه آدرس اشتباه بدی میتونن از آخرین اسنپی که گرفتی چک کنن. میگی کوچه تاریک بود، پسره از دور اومد، اما تا بخوای بفهمی چیشد، کسی از پشت سرت یه دستمال رو دهنت گذاشت و بیهوش شدی!
اشکهای من با وجود چشمبند از چشمانم جاری میشود و با وجود پارچهی ضخیمش خشک میشود و پایین نمیچکد.
-چرا؟ آخه چرااا؟
بیتوجه به پرپر زدن من، انگار صدایم را نشنیده باشد، ادامه میدهد:
برای خونهی پسری که رفتی خودت یه داستانی سر هم کن، اما از کیوان بخواه کمکت کنه، بگو خیلی پشیمونی…
هم از کارهایی که در حقش کردی هم از اینکه با پسره قرار گذاشتی چون سوای فضولی، خیلی از پسره خوشت اومده بوده…
بگو هیچکس رو جز اون نداری که به دادت برسه، حتی خالهات…
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید