دانلود رمان فصلهای نخوانده عشق به قلم سنا قیصری پاک با لینک مستقیم
دانلود رمان فصلهای نخوانده عشق… راههای نرفته بسیارند، رازهای نادانسته نیز، و زندگی کتابی است که فصلهای ناخوانده بسیار دارد. مگو: تا کی؟ تا چند؟ کتاب را ورق بزن، گام بردار، زندگی بر چکاد عشق، روزی گل خواهد داد.
گلاره به نیم رخ شایان خیره ماند. از وقتی سوار ماشین شده بودند، نگاهش نمیکرد. چهرهاش درد را فریاد میزد.
چهرهای که وقتی به دنبال او آمد، کاملاً سرحال و بشاش بود. حتما دوباره سر دردش شروع شده بود.
بغض در گلویش ریشه دواند. او با رفتار ابلهانهاش مقصر آن فضای سنگین و تاریک بود.
اگر کمی خویشتنداری میکرد، اگر افسار احساساتش را دست هورمونهای افسارگسیختهاش نمیداد، اگر مغز بیمارش توطئه نمیچید و مهربانی شایان را به عیبهای خودش ربط نمیداد، حتما الان حال دلشان خوب بود.
حتماً در حال خوش و بش و خنده بودند، حتما باز به خاطر کمند سر به سرش میگذاشت.
از داخل نایلون پاکت شیر و کیک را بیرون آورد. ضعف داشت، اما دست و دلش به خوردن نمیرفت.
بیشتر دلش میخواست حرف بزند. لازم بود دوباره و دوباره عذرخواهی کند.
کمی طول کشید، اما بالاخره به خود جسارت حرف زدن را داد. باید توضیح میداد:
شایان… من… من…
سکوت کرد. بغضش را با آب دهانش عقب راند و خیره به شیر و کیک دستش ادامه داد. امروز روز من نبود.
تو محل کارم بحث پیش اومد، مجبور شدم تا دیر وقت بمونم… خراب کردم. میدونم ولی…
شایان نمیخواست بشنود. گفتن یا نگفتن این حرفها تاثیری نداشت. خودش همه را میدانست، حتی بهتر از گلاره.
میان حرفش پرید:
بحثت شده بود، خسته بودی، ناراحت و عصبانی بودی، همه شو میدونم، ولی هیچ کدومش توجیه خوبی برای رفتارت نیست.
ازم نخواه بهت حق بدم، چون نمیدم. منم روز بدی داشتم، اومده بودم با تو خوبش کنم.
گلاره با درد چشم بست. شایان در کنار او دنبال خوب شدن حالش بود…
دانستن این موضوع یک جان از جانهایش کم کرد، یک درد به دردهایش اضافه کرد و وسعت پشیمانیاش را بیش از ظرفیت و توان قلبش گسترش داد…
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)