دانلود رمان ماهلین به قلم رویا احمدیان با لینک مستقیم
رمان ماهلین از رویا احمدیان داستانی عاشقانه و انتقامی را روایت میکند که در آن شخصیتهای اصلی درگیر پیچیدگیهای زندگی و روابط خود میشوند. پریماه، دختری که در سالهای گذشته نامزدیاش را با محمد به هم زده است، اکنون پس از فوت پدرش و ازدواج مجدد مادرش، به زندگی با دایی و زن داییاش میرود. اما محمد پس از سالها با دل پر از عقده و انتقام به زندگی پریماه بازگشته و قصد دارد او را به عقد خود درآورد. این رمان به بررسی احساسات پیچیده انسانها در مقابل مشکلات و انتقامجویی میپردازد و داستانی جذاب و هیجانی را در دل خود جای داده است.
در رمان ماهلین، پریماه دختری است که پس از برهم خوردن نامزدیاش با محمد، اکنون در شرایط جدیدی قرار دارد. پدرش فوت کرده و به دلیل ورشکستگی، مادرش دوباره ازدواج کرده است. در این میان، پریماه به خانه دایی و زن داییاش میرود تا زندگی جدیدی را آغاز کند. اما محمد، که به شدت دچار عقده و دلتنگی است، بازمیگردد و تصمیم میگیرد که انتقام گذشته را از پریماه بگیرد. او با هدف به دست آوردن او به عقد خود درآوردن، به هر شکل ممکن وارد زندگی پریماه میشود. این رمان پر از احساسات و کشمکشهای درونی شخصیتها است و نشان میدهد که چگونه گذشتهها میتوانند آینده را تحت تاثیر قرار دهند.
ساعت چهار و نیم شب بود با نوری که در پنجره ی اتاقش خورد چشم هایش به سختی گشوده شد و خمیازه کشید.
به یاد اینکه محمد بیرون بوده و به احتمال زیاد نور ماشین محمد است با بیخیالی دوباره چشم بست.
طولی نکشید که صدای زنگ موبایلش دوباره خواب را به موبایلش دوباره خواب چشم هایش حرام کرد.
غُرغر کنان ملافه را کنار زد. با چشم های نیمه باز و لبانِ آویزان، موبایل را چنگ زد و بدون توجه به اسم شخص، جواب داد: بله؟
محمد لبخند زد. – بیداری؟_زده به سرت؟ خواب بودم بیدارم کردی… چی میخوای؟
اگر برای صدای خواب آلود و خسته ی دخترک میمرد، کم نبود!!
سری تکان داد تا آفکار بیهوده را از خود دور کند.
_یه پاکت مشکی توی کشوی اولی کمدم هست بیارش پایین برام.
_نوکرتم مگه!– زود باش پریما باید بگردم کارخونه کلی کار مونده تا صبح تموم کنم… کلید و فراموش کردم بدو…
پریماه تماس را پایان داد و دستی به پلک هایش کشــــــیـد.
پاکت را برداشت و با همان سر و صورت بهم ریخته و لباس لخت و عور، روانه ی حیاط شد.
محمد ماشین را خاموش کرده بود و آن سوی کوچه تکیه به ماشین، در حالی که دستانش در جیب شلوار اسپورت مشکی رنگش بود منتظر به در نگاه دوخته بود.با دیدن پریماه سریع به طرفش رفت: _اینم نمیپوشیدی که همسایه ها قشنگ حض کنن…
دخترک با همان چشم های پُف کرده با بی اعتنایی جلو رفت. پاکت را بالا آورد که محمد لبخندش کش آمد…
برای دسترسی سریعتر و آسانتر به رمانهای جذاب و جدید، به شما پیشنهاد میکنیم اپلیکیشن نودهشتیا را نصب کنید. با این اپلیکیشن میتوانید رمانهای مختلف را بخوانید و از تجربهای متفاوت لذت ببرید.
در صورتی که نویسنده محترم از انتشار رمان خود در سایت شایسته ناراضی باشد، لطفاً درخواست حذف رمان را از طریق قسمت “تماس با ما” ارسال فرمایید.