دانلود رمان معمر به قلم ریحانه نصیری با لینک مستقیم
دانلود رمان معمر… این رمان داستان پیرمردی، در میان شوریدگی از جنس نفرت، قلب فرتوتش زیر آواری از خاطرات تلخ گذشته شکسته شده! با هجوم یک اتفاق ناگهانی به راحتی استشمام میکند بوی تعفن و رغبت انگیز عشقی کهنه را؛ اما دروازهی قلبش قفلی دارد از تبار کهنگی که هیچکس توان عبور از آن را ندارد. بلکه شاید باشد چشمان شهلایش کلید همان دروازه خاک خورده…
عینکش را از روی صورت برداشت و روی کتاب مقابلش قرار داد.
دلش گواهی خوبی نمیداد به عقیده اش این آرامش قبل از طوفان بود.
آرامشی که دو روز رخت بر ساختمان و خانه اش بسته و قصد فرار از آنجا را داشت.
هنوز هم آواز دلنشین زمزمهی او در گوشش پخش میشد.
انگار ضمیرش قصد رهایی از آن زیبا رو را نداشت و چه میتوانست کند جز مدارا و سرگرم کردن خودش با کتابها و قدم زدن در پارک؟
-یا حسین!
شدت صدای جیغ کسی به گوشش رسید؛ اما از آنجایی که صدا خیلی دور بود،
احتمال داد کسی فوت کرده باشد و شخصی عزادار چون جیغ زنانه بود؛ اما به شدت دور،
پس بی اهمیت شانه ای بالا انداخت و خشکی که گلویش را احاطه کرده بود او را وادار به بلند شدن و برداشتن لیوانی از داخل کابینت کرد.
لیوانش را خواست به دهانش نزدیک کند که با کوبش در، تایی از ابروانش بالا پرید و لیوانش را روی میز نهارخوری رها کرد. ظاهراً امروز رنگ آرامش نداشت.
شهلا: تیمور… تو رو خدا… باز… کن… حالش…
تیمور با صدای بلند و سرشار از نگران شهلا آب بر گلویش جهید و با سرفه شتابان؛ اما به خاطر کهولت سن، مانند کودکی یک ساله قدم برداشت.
میانه های راه بود که باز در محکم کوبیده شد و صدای فریاد و با گریه تلفیق شهلا او را وادار کرد که به قدمهایش سرعت ببخشد.
– تیمور بیا، تو رو قرآن کسی نیست. حالش…
با آخرین فریاد نسبتاً بلند و لرزان شهلا تیمور دستش روی دستگیره نشست و صورت سرخ و خیس شهلا مقابلش نمایان.
چشمان اشکبار شهلا حال تیمور را بدتر از آنچه که بود کرد …
عضویت در انجمن نودهشتیا (کلیک کنید)
دانلود رمان معمر... این رمان داستان پیرمردی، در میان شوریدگی از جنس نفرت، قلب فرتوتش زیر آواری از خاطرات تلخ گذشته شکسته شده! با هجوم یک اتفاق ناگهانی به راحتی استشمام میکند بوی تعفن و رغبت انگیز عشقی کهنه را؛ اما دروازهی قلبش قفلی دارد از تبار کهنگی که هیچکس توان عبور از آن را ندارد. بلکه شاید باشد چشمان شهلایش کلید همان دروازه خاک خورده…