دانلود رمان همراز دل فایل pdf ریحانه نیاکام رایگان
اگر به دنبال یک رمان با لحن صمیمی، ماجراهای جذاب، لحظات شیرین و دیالوگهای بانمک هستید، رمان همراز دل نوشتهی ریحانه نیاکام یک انتخاب بینظیر برای شماست. این رمان با فضایی اجتماعی، طنز و عاشقانه، شما را وارد دنیایی از احساسات، چالشها و روابط پیچیده انسانی میکند. داستانی با ریتم مناسب و قلمی روان که به راحتی نمیتوانید آن را زمین بگذارید.
نام رمان: همراز دل
نویسنده: ریحانه نیاکام
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، طنز
فرمت رمان: PDF
تعداد صفحات: ۸۰۷ صفحه
مناسب برای: موبایل، تبلت، لپتاپ، کامپیوتر، آیفون
همراز که والدینش را از دست داده، اکنون با خالهاش زندگی میکند. با آمدن عموی همراز و بازگشت او به خانواده پدری، او با امیرارسلان آشنا میشود و…
روایتی دلنشین از کشمکشهای درونی دختری جوان که با وجود مشکلات گذشته، تلاش میکند برای خودش زندگی تازهای بسازد.
دل سپرده
آرام جانم
بغض شبانه
تپشهای بیقرار
سایهی دل
و علی؛ نامزد درسا و بهزاد و سهیل جزو آن هستیم و جای همیشگیمان کافه سهیل هست…. شاید قریب به دوسال هست که با آنها دوست شدهام و به اندازه خانوادهام برایم اهمیت دارد… خانوادهای که در زندگی من همیشه کمرنگتر از هر چیز دیگری بوده؛ حتی به معنای واقعی من تارا را هرگز در کنار خودم تمام و کمال نداشتهام چون که باید برای زندگی و رفاه حالمان همیشه در حال جنگیدن و کار کردن بوده؛ توقعی ندارم اما من هم محبتم را تماما از دوستانم دریافت میکردم و تا جایی که کاری ازم برمیآمد برای انجام دادنش دریغ نمیکردم. خاله تارا برایم خیلی مهمتر از این حرفاست با اینکه مشغله کاری دارد خیلی بیشتر باشد؛ اما وابستگی من به تنها عضوی که دارم مثالزدنی نیست.
من از گذشته چیز چندان زیادی نمیدانم فقط میدانم که پدربزرگ و مادربزرگ دارم و یک عمو و دو تا عمه؛ این هم از آلبومهای قدیمی و بعضی از گفتههایی که تارا از گذشته خانواده پدریم میگفت… از طرف خانواده مادریم فقط تارا را دارم؛ بعد از تصادف مامان بابام پدربزرگ و مادربزرگ مادریم هم به فاصله چند ماه بعد از آنها میمیرند.
مهشید امروز دیگه خیلی زیاد میری هپروت چته؟!
عه… بابا طوریم نیست یکم ذهنم مشغوله داشتم فکر میکردم.
خب؟
بهزاد با لبخندی موذی کنج لبهایش گفت: به چی فکر میکردی شیطون؟ هان نکنه به من؟
و حینی که با آن هیکل بزرگ و کار شدهاش فیگور گرفته بود و بازوهایش را به رخ میکشید، صورتم را در هم کردم و گفتم: بلا به دور! به تو فکر کنم؟ آدم قحطه آخه؟ تو فکر کردن داری جوجه فکلی!
بهزاد با اعتماد به نفسی که همیشه از آن به مقدار زیادی درونش وجود دارد اخمی کرد و گفت: خیلیم دلت بخواد! دخترا هلاکم هستن، اصلاً منو میبینن هوش که هیچی خودشونم میرن هوا!
پشت چشمی برایش نازک کردم و همزمان قری به گردنم دادم و گفتم: ببین جوجه فکلی، تو جزو معیارای من نیستی؛ همون بهتر که به درد اون دخترای بیریختت میخوری. در ضمن باید بیام خونتون، با افسونجون یه عالمه حرف دارم و البته…
پرید وسط حرفهام و با صورتی که دیگر از آن شوخیها خبری نبود و تا حدودی قیافه تخسش دیدنیتر شده بود گفت:
همراز جون من، ول کن اون سری نمیدونم چیا به مامانم گفتی که هر کی زنگ زد بهم و میگفت با من کار داره، میگفت بهشون بگین من زنشم!
با اتمام جملهاش، وان حالت درماندگی صورتش واقعاً مضحک شده بود که باعث شد صدای خندههامان بالا بگیرد…
روی موج آب با آواز دریا
میرقصن باز قایقهای چوبی
ولی من طلوع رو همیشه با تو دارم
تو اون خورشیدی که بی غروبی
برق هر نگات شعله چشات نور شبهای من
ای تو همدم شادی و غم قلب تنهای من
ای تو آخر عشق و باور دنیای من
تویی تو همراز من اوج شعر و آواز من
شعر از گروه آریان
در صورتی که خانم ریحانه نیاکام نسبت به انتشار این رمان در این سایت رضایت ندارند، لطفاً اطلاع دهند تا در سریعترین زمان ممکن اثر از سایت حذف شود. ما به حقوق نویسندگان متعهد هستیم.
اگر از مطالعه رمان همراز دل لذت بردید، لطفاً نسخه اصلی را خریداری کرده و از نویسندهی ایرانی حمایت کنید. این کار بزرگترین تشویق برای ادامه راه نویسندگان جوان کشورمان است.
بعد از مطالعه حتماً نظر خودتون رو پایین همین صفحه برای ما بنویسید. نقد، پیشنهاد یا احساساتی که از خوندن این رمان داشتید رو با ما و بقیه کاربران به اشتراک بگذارید.
همراز که والدینش را از دست داده، اکنون با خالهاش زندگی میکند. با آمدن عموی همراز و بازگشت او به خانواده پدری، او با امیرارسلان آشنا میشود و...
روایتی دلنشین از کشمکشهای درونی دختری جوان که با وجود مشکلات گذشته، تلاش میکند برای خودش زندگی تازهای بسازد.