دانلود رمان های شایسته – بهترین رمان های عاشقانه را در سایت معتبر شایسته بخوانید
دانلود رمان طنز، رمان پلیسی، رمان جنایی، رمان ترسناک، رمان تخیلی، رمان اجتماعی، رمان معمایی، رمان خارجی و…
  • قانونین سایت
    قانونین سایت
دانلود رمان چراغ قوه به قلم یاسمین شریف با لینک مستقیم

دانلود رمان چراغ قوه به قلم یاسمین شریف با لینک مستقیم

دانلود رمان چراغ قوه به قلم یاسمین شریف با لینک مستقیم

رمان چراغ قوه نسخه کامل

موضوع رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : ۲۲۶۸

خلاصه رمان چراق قوه:

دانلود رمان چراغ قوه… یادش بخیر، تبریز زیبای من در آن سال‌ها زیر انبوهی از دود گرفتار شده بود. دود باروت. بمب دستی. دود مبارزه و جنگ. من تنها ده سال داشتم. چشمان مادر برقی زد و لبخندی عمیق بر چهره‌ خسته‌اش نشست. فنجان چای را بین انگشتان بلندش به بازی گرفته و خیره به پنجره بخار گرفته غرق خاطراتش شده بود.

پدرم مرد متمولی بود. زمین‌دار بود، مال‌دار بود، دستش به دهانش می‌رسید و مردم، بسیار سر سفره‌اش نان می‌خوردند. ملک ما در یکی از محلات اعیان‌نشین تبریز بنا شده بود، یک عمارت بزرگ با کلی خدم و حشم که آن روزها چقدر شلوغ‌تر و پررفت‌وآمدتر بود…

پیشنهاد ما بعد از دانلود رمان چراغ قوه

دانلود رمان پادمیرا به قلم مبینا مهراور با لینک مستقیم

دانلود رمان حوالی این شهر به قلم سمیرا ایرتوند با لینک مستقیم

دانلود رمان گریز به قلم منا امین سرشت با لینک مستقیم

قسمتی از دانلود رمان چراغ قوه

ازش دور شدم، دور شدم و هراسان خود را میان عمارت انداختم.

به خودم که آمدم، پله‌ها را دوان‌دوان بالا رفته و پشت در بسته اتاقم نفس حبس‌شده‌ام را آزاد می‌کردم.

آنا نبود. آن روزها اغلب اوقات دل‌آشوبش پای یک‌جا ماندن را از او گرفته و از صبح تا دمادم غروب نزدیک آبشار زنوز اعتکاف می‌گرفت.

به سوی پنجره رفتم، سرم را بلند کردم و هوا را به ریه فرستادم.

کمال تا میان قلبم تاخته و ویرانم کرده بود.

با حرف‌های بی‌پروایش، آبی‌های افسونگرش، رخت و لباس نظامی پرجذبۀ او.

نمی‌توانستم. دیگر نمی‌توانستم به حس و حالم بی‌توجه شوم و پشت گوشش بیندازم.

از پنجره فاصله گرفتم، جلو آینه ایستادم و به آیدان هفده‌ساله خیره شدم.

قد بلندم در آن لباس‌های سیاه عزا کشیده‌تر شده بود.

موهای مواجم دیگر گره خورده نبود و حالا خودم با وسواس شانه‌شان می‌کردم و پشت سرم می‌بافتم.

چشمان درشت و سیاهم میان پوست روشنم می‌درخشید و آنا همیشه می‌گفت کاش رنگشان کهربایی بود.

خندیدم، نه آنقدر بلند و سرخوش که حال و هوای این عمارت و هوای این دوسالی که رنگ شادی به خود ندیده بود، بلکه خندیدم تنها برای دیدن چال‌های گونه‌ام که کمال دلش برایشان لرزیده بود و آنا هیچ‌وقت دوستشان نداشت.

کاسه‌ چشمانم پر شد از عشق بود و شور یا غم بود و دلمردگی نمی‌دانم.

نگاهم روی قاب عکس میز عسلی افتاد. قاب نقره‌ای کنگره‌دار، دست دراز کردم و برش داشتم.

شمس‌آقا میان آنا و زن دایی ایستاده بود و ما چهارنفر روی صندلی جلوی پایشان نشسته بودیم.

الدوز مثل همیشه محجوبانه می‌خندید و من و جمال با لب‌هایی گشاد از خنده در حال ریسه رفتن بودیم…

با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراهت هزاران رمان انلاین و افلاین رو همزمان داشته باش

اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب

دانلود رمان چراغ قوه... یادش بخیر، تبریز زیبای من در آن سال‌ها زیر انبوهی از دود گرفتار شده بود. دود باروت. بمب دستی. دود مبارزه و جنگ. من تنها ده سال داشتم. چشمان مادر برقی زد و لبخندی عمیق بر چهره‌ خسته‌اش نشست. فنجان چای را بین انگشتان بلندش به بازی گرفته و خیره به پنجره بخار گرفته غرق خاطراتش شده بود.

پدرم مرد متمولی بود. زمین‌دار بود، مال‌دار بود، دستش به دهانش می‌رسید و مردم، بسیار سر سفره‌اش نان می‌خوردند. ملک ما در یکی از محلات اعیان‌نشین تبریز بنا شده بود، یک عمارت بزرگ با کلی خدم و حشم که آن روزها چقدر شلوغ‌تر و پررفت‌وآمدتر بود…

 
  • برچسب ها:
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
شایسته یک مرجع کامل برای دانلود و خرید رمان های ایرانی و خارجیه. دارای نماد اعتماد و درگاه امن پرداخت زرین پال. پشتیبانی 24 ساعته در صورت بروز خطا هنگام خرید و دانلود رمان ها
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان های شایسته – بهترین رمان های عاشقانه را در سایت معتبر شایسته بخوانید " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.