حنا دختری نابیناست که با پدر و نامادریاش زندگی میکند. زندگیاش تا پیش از مرگ پدر، نسبتا آرام است، اما با مرگ پدر همهچیز تغییر میکند. نامادری بیرحمش او را به مردی غریبه میفروشد و حنا دو هفته در اسارت، تحقیر و شکنجه میگذراند. سپس زخمی، بیپناه و درمانده در خیابان رها میشود.
خانوادهای به نام "رستگار" حنا را پیدا کرده و سرپرستیاش را میپذیرند. رفتهرفته دخترک نابینا رنگ آرامش را میبیند؛ اما ناگهان با واقعیتی دردناک روبرو میشود: او باردار است…
ماهور، دختری که تمام زندگیاش درگیر بحرانهای خانوادگی و مشکلات گذشته است، با وجود اینکه میداند جاوید به بیماری لاعلاج مبتلا است، تن به ازدواج با او میدهد. در شب عقدشان، جاوید از دنیا میرود و ماهور با دنیای جدیدی روبهرو میشود. طبق سنتهای قدیمی خانواده، ماهور باید به همسری یکی از پسران خانواده حاجی درآید.
در این میان، هایکا وارد داستان میشود؛ مرد مرموزی که دل در گرو عشق ماهور دارد و حالا در این موقعیت پیچیده باید تصمیمهای سختی بگیرد. اما آیا ماهور میتواند در این دنیای پر از احساسات متناقض و پر از رازی که در دل هایکا نهفته است، راهی برای خوشبختی پیدا کند؟
نیلا دختری با گذشتهای تلخ است. زمانی عاشق دانیار مشرقی بوده اما دست تقدیر و اشتباهاتش، او را وارد رابطهای مخرب با پسری به نام سپهر کرده است؛ رابطهای پر از کنترل، تهدید، وابستگی و ترس.
حال پس از سالها، سرنوشت او را دوباره سر راه دانیار قرار میدهد، اما سپهر حاضر نیست بگذارد نیلا از او جدا شود. تهدید، فشار روانی و در نهایت اتفاقی شوم، مسیر زندگی نیلا را تغییر میدهد...
عشق، تردید، خشم، دلهره و نجات، دستبهدست میدهند تا داستانی نفسگیر خلق شود.
ناریا دخترک کم شنوا با دستان هنرمند و قلبی پر از مهربانی است. او دختری ساده و لطیف است که زندگیاش تحت تاثیر خواهر دوقلوی بیرحمش، بیتا، قرار میگیرد. بیتا که از شباهت زیاد به ناریا سوء استفاده میکند، همسر ناریا را تصاحب میکند و این آغاز یک داستان پر از درد، خیانت و جدالهای درونی برای هر دوی این خواهران است.
در رمان سراشیبی عشق، شاهد یک داستان پیچیده خواهیم بود که در آن عشق، خیانت و زخمهای روانی شخصیتها نقش کلیدی دارند. ناریا که هرگز نتوانسته است مانند خواهرش در اجتماع حضور داشته باشد و دنیای متفاوتی را تجربه کند، اکنون با پیچیدگیهای زندگی مواجه است. آیا او میتواند بر این مشکلات غلبه کند؟
رمان چراغ قوه (سرگذشت آنا) داستان زندگی دختری به نام آنا را روایت میکند که در دوران انقلاب تبریز و در خانوادهای قدرتمند و جنگجو به دنیا آمده است. آنا دختر آقاخان یکی از مالکان بزرگ تبریز است. در این رمان، شاهد زندگی او در روزگار پر آشوب تبریز خواهیم بود که از یک سو پر از زیباییها و شور زندگی است و از سوی دیگر، سرشار از چالشها و فراز و فرودهای پیچیده.
داستان آنا بهویژه در بخشهایی از زندگی او که درگیر بحرانهای اجتماعی و عاطفی میشود، پر از احساسات و دغدغههای درونی است که زندگی او را تحت تاثیر قرار میدهد.