رمان چراغ قوه (سرگذشت آنا) داستان زندگی دختری به نام آنا را روایت میکند که در دوران انقلاب تبریز و در خانوادهای قدرتمند و جنگجو به دنیا آمده است. آنا دختر آقاخان یکی از مالکان بزرگ تبریز است. در این رمان، شاهد زندگی او در روزگار پر آشوب تبریز خواهیم بود که از یک سو پر از زیباییها و شور زندگی است و از سوی دیگر، سرشار از چالشها و فراز و فرودهای پیچیده.
داستان آنا بهویژه در بخشهایی از زندگی او که درگیر بحرانهای اجتماعی و عاطفی میشود، پر از احساسات و دغدغههای درونی است که زندگی او را تحت تاثیر قرار میدهد.
مشخصات رمان:
شاه میداس من را نجات داد. او مرا از فقر و بدبختی بیرون کشید و به جایگاهی رفیع رساند. او مرا “گرانبهایش” مینامد، محبوبهاش. من زنی هستم که او با لمس طلاییاش مرا به طلا بدل کرد تا به همگان نشان دهد که به او تعلق دارم و تا قدرتش را به رخ بکشد. او به من امنیت بخشید و من قلبم را به او دادم. و اگرچه از کاخ بیرون نمیروم، در امن و امان هستم… تا زمانی که جنگ به قلمرو میرسد و یک معامله شوم سر میگیرد.
ناگهان، اعتمادم فرو میریزد و عشقم به چالش کشیده میشود. آنگاه درمییابم که شاید تمام آنچه دربارهی میداس میدانستم، اشتباه بوده است. این میلههایی که مرا در خود محبوس کردهاند، هرچند از طلا ساخته شدهاند، اما همچنان یک قفس هستند. و هیولاهایی که در بیرون، در انتظارند، ممکن است آرزو کنم که ای کاش هیچگاه آنجا را ترک نکرده بودم.