

ماجرا از خواندن یک وصیت نامه شروع شده و سبب آشنایی سحر از یک خانواده سنتی با میعاد میشود؛ تک پسر مغرور و محجوب نعیمه خانم که کلی برایش آرزو دارد و یک شرکت به سرش قسم میخورند ولی حریف زبان درازی سحر نمیشود. میعاد که با هدف خاصی به او نزدیک شده، کمکم متوجه رازهای بزرگی در زندگی سحر میشود.

یه مجله خبری معتبر داریم، یه دختر خبرنگار با بابای پر نفوذ که سر به هواست و یه پسر معمولی، از قشر ضعیف جامعه!
ویانا توی این دفتر به عنوان خبرنگار شروع به کار می کنه و خرابکاریایی به بار میاره و به خاطر نفوذ باباش اونجا موندگار میشه... این وسط این آویز هست که از دستش کم مونده سر به بیابون بذاره! حالا همه چی از ورود شخصیت های جدید شروع میشه... دو خبرنگاری که قراره دردسر بزرگی ایجاد کنن.

پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو میکنه...

هیچوقت فکر نمیکردم همچین چیزی ممکنه برای من اتفاق بیفته. اصلاً تصورش رو هم نمیکردم که یه دیدار اتفاقی، درست شب تولد هجدهسالگیم، میتونه کل زندگیم رو اینجوری زیر و رو کنه.
حالا، من مالِ اونم. مالِ جولین. مردی که به اندازهای که بیرحمه، زیباست. مردی که لمسش وجودم رو به آتیش میکشه. مردی که مهربونیش برام از بیرحمیش هم ویران کننده تره...

گاهوک به معنی تابوت
🔥فاتح آژند
مردی وحشی و زنباره که...
هر24ساعت چندتا دختر هم نمیتونن راضیش کنن.
بدنش ششتکه و مغزش پر از نفرته.
پولش از پارو بالا میره و هزارتا خدم و حشم داره که جلوش دولا میشن تا اوامرشو اجرا کنن اما یهو دلشو به دختری میبازه که مثل برف سفید و مثل بلوط سخته.
❄️برفین...
این دختر همونیه که فاتح آژند میخواد تا آتیش شعلهورشو باهاش خاموش کنه...
ظریفه؟! نمیتونه؟!
ولی فاتح اومده که فاتح میدون باشه، اون دخترِ سفیدبرفی رو میخواد فقط واسه خودش...